۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

دیوید هیوم مردم سالاری و دشواری باور




گیتی نوین (گ):  در این بخش از گفتگو بهترست ابتدا به نگرش سیاسی دیوید  هیوم  David Hume  بپردازیم و سپس اندیشارهای خردورزی او را بررسی کنیم.  هیوم از روشن‌وایانی است که به گفته‌ی کانت با خردورزی خود او‌ را از خوابی گران بیدار نمود. هیوم از هوده گرایان utilitarian  است و از اعضای حزب محافظه‌کار  Tory انگلیس بوده است. 

او به این باور ست که در جامعه‌های اروپایی دولت‌ها می‌باید مردم‌سالار باشند، زیرا که دولت‌های مردم‌سالار قوانین بهتر و دادگرانه‌تری را از دولت‌های مهینان‌سالار oligarchic فرآورد می‌نمایند. اما دولت‌های فرمان‌فرمایانه  authoritarian کشش بیش‌تری به سوی  زورگویی، فساد، و ناشی‌گری و ناکارایی دارند .

اما به باور او  پیوند میان مردم‌سالاری و راهبردهای دادگرانه‌تر و انسانی‌تر پیوندی به‌بایَست و ضروری نیست و بلکه پیوندی‌ست به‌بَروَند contingent. او دید جان استوارت میل در کتاب‌اَش در باره‌ی آزادی On Liberty   را می‌پذیرد که " زورگویی‌گری despotism برای جوامع توسن (وحشی)  barbarians  درخورترست"  و البته  همان‌گونه که در گفتگوهایی پساتر خواهیم دید  روشن‌وایان اروپا از کانت و میل و روسو و ولتر و مونتسکیو و غیره  اروپاییان را  برتر از نژادهای آسیایی و آفریقایی می‌دانستند و تنها آنان‌را شایسته‌ی  ساخت‌وست مردم‌سالاری  می‌دیدند.

هیوم در پانویسی  از نوشته‌اش  زیر آوند کسانی ملی Of National Characters  می‌نویسد:
من ناچار به این گمانم که سیاه‌پوستان، و به گونه‌یی همه‌ی نژادهای دیگر انسانی ( که به چهار یا پنج گون دیگرند)  به گیته‌ئیک (طبیعتاً) از نژاد سپید خوارترند. هرگز  نه ملتی شهرگارین civilized از نژادی به رنگی به جز سپید  بوده است و نه بزرگی چه در کنش و یا که در اندیشه  از میان‌شان به پاخاسته. نه صنعتی هوش‌مندانه در میان‌شان پدیدارشده، و نه هنرهایی  ونه دانش‌هایی  را به‌بار آورده‌اند. از سویی دیگر،  ناآراسته‌ترین و توسن‌ترین سپید‌پوستان، مانند آلمان‌های کهن، و یا تاتارهای امروزین در خود نشانی از برجستگی چه در ارزش‌شان، چه در گونه‌ي حکومت‌شان،  و یا در برخی از ویژگی‌ها‌ی دیگر دارند. اگر که  طبیعت این ویژگی‌ها را در خاست‌گاه هسته‌ایی این نژادها نمی‌نهاد چنین یک‌سانی و دگرگونی همیشگی،  در این شمار بسیار از کشورها و روزگارها، روی‌دادنی نمی‌گشت .  و ناگفته نماند که در مستعمره‌های ما، بردگان در تمامی اروپا پخش شده‌اند. اما هیچ‌کدام از آنها  نتوانسته‌اند نشانی از هوش‌مندی را پدیدار کنند؛ ولی در میان نژاد ما هستند مردم  دون‌مایه‌یی، که بدون برگرفتن آموزش، بر می‌خیزند و  در هر پیشه‌یی به جایگاه‌هایی بلند برفراز می‌شوند. اگرچه گفته شده‌ست که سیاه‌پوستی  در جامائیکا به دانش‌ورزی و خرد دست‌یافته ولی  چنین می‌نماید که او  را برای دست‌آوردهایی ناچیز  ارج می‌نهند،‌ همانند طوطی‌ئی که می‌تواند چند واژه را به سخن آورد. 

فرید نوین (ف):   بله، این گونه دیدگاه‌های ابلهانه در نوشته‌های بسیاری از اروپائیان خردورزِ روشنوایی دیده می‌شود. اما هنوز می‌توان در   اندیشارهای  آنان در باره‌ی دشواری‌های انسان (هرچند که آنها تنها سپیدپوستان را انسان  درمی‌شمرند) یافته‌های ارزش‌مندی را شناسایی نمود.

گ:  بله  به‌دست‌کم، هیوم مانند هابز باور نمی‌کند که ناپیروی از فرمان یک فرمان‌روای زورگو از دید اخلاقی ناشایست است.  اما به باور  او دولت آتن که شاید از مردم‌سالارانه‌ترین دولت‌هایی بوده ست که در تاریخ‌باستان پدیدارشده‌اند،  نیز چندان مردم سالار نبوده است، زیرا که زنان و بردگان و بیگانگان که گروهی نزدیک به نود در صد جمعیت آتن را در بر می‌گرفتند از حق رأی محروم بودند.  و بنابراین گویی می‌خواهد بگوید که برخی از فرمانروایی‌های زورگو می‌توانند پذیرفتنی باشند!

ف:  به گمان من می‌باید بگونه‌یی آشنش‌ور (منطقی) هیوم را بررسی نمائیم و اینگونه باورهای ناپخته‌ی او را از اندیشارهایی که بر  بنیان‌های استوار خرد پا گرفته‌اند جدا نمائیم.  نوشته‌ی هیوم  زیر آوند خاستگاه پیمان همگانی Of the Original Contract شاید آغاز خوبی برای  بررسی برخی از اندیشار‌های ارزش‌مند او باشند.

به باور او شاید  نگرش "پیمان همگانی" روسو و  لاک در باره‌ی پیدایش حکومت‌های  ابتدایی کهن پذیرفتنی باشند. اما اینکه حکومت‌های عصر روزگار هیوم بر پایه‌ی چنین پیمانی پدیدار شده باشند  پذیرفتنی نیست؛  چرا که، نخست،  تن‌دردهی مردم consent در  ماندن  به زیر یک حکومت به معنای این نیست  که آنان را این گماشت duty  بوده‌ست که  سر به‌فرمانِ حکومت باشند. او می‌نویسد: 
ما در همه جا شهریارانی را می‌بینیم که براین داوش‌اَند  که  زیربه‌فرمانان‌شان  همچون دارایی‌های آنها هستند و حق ناوابسته به هرچیز حکومت خود را  یا از چیرگی (در جنگ) و یا از جانشینی (از  نیاکان) به دست آورده‌اند. ما همچنین، در همه جا، زیربه‌فرمانانی را می‌بینیم که  این حق شهریاران‌شان را پذیرفته‌اند و براین انگارند که آنها به همان‌گون که دربند گماشتی آذرم‌گین به پدر و مادر هستند  می‌باید  سربه‌فرمان به یک  مهین‌زاده باشند.
 و دو دیگر، آنکه او باور جان لاک John Locke را، که مردمان با شهریارشان پیمان بسته اند که به سربفرمانی از او تن در دهند، را نیز نمی پذیرد.  چرا که "تن در دهی" consent  می باید  داوخواهانه voluntary باشد و مردمان بینوا یی که با فرمانروایی شهریاری موافق نباشند توان مالی آن را ندارند که بار بربندند و به دیاری دیگر کوچ کنند.  او می نویسد:
آیا ما می توانیم به راستی بگوئیم که، کشتگر یا پیشه وری بینوا، که نه زبان و نه آداب کشوری بیگانه را می داند و نیاز به دستمزدی روزانه برای گذران زندگی دارد  آزادی گزینش دارد که کشورش را ترک کند؟  و گر که چنین باشد پس  می توانیم   داوش کنیم که هرآنکس هم که در ناوی به دریا می نوردد نیز آزادانه  تن به فرمان ناخدا در داده، حتی اگر که او را به هنگام خواب به أن ناو آورده باشند. و اگر او بیدار شود می تواند در میانه ی دریا از ناو به برون  درجهد تا غرق شود.  
اما این خردورزی هیوم در اندیشار "بخودگزینی" free will است  که  به اندیشمندی او ارج میدهد. هیوم چنانکه خواهیم دید براین باورست که همه ی رویدادهای این جهان در یک "پیش گزیدگی" determinism   از پیش تعیین و گزیده شده ند . آنچه که ما به گونه ی "انگیزش" causation می بینیم در راستی هیچ نیست مگر انگار ما که از دیدن پیاپی اینکه رویدادی پس از رویدادی دیگر رخ میدهد گمان می کنیم رویدادی نخست رویداد پس از آنرا برانگیخته است.

در رفتارهای آدمی نیز چنین انگیزش به جز انگار نیست.  چون ما به  آزمودش و تجربه میدانیم که رفتار دیگران در واکنش به رویدادی مانند میهمان نوازی چیست. پس هنگامیکه از میهمانی دعوت میکنیم  می دانیم که واکنش او چه خواهد بود  و بنابراین کنش ما واکنش میهمان را "بر نیانگیخته" ست.   هیوم اما مانند خیام  به این برآیند نمی رسد که پس "غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده ست." که بالعکس او می گوید این  پیشگزیدگی به ما آزادی خواستن را ارمغان میکند. چراکه ما به خوبی می دانیم که آزادیم تا آنچه را که می خواهیم بکنیم، و میدانیم که واکنش به کرده ها ی ما چه خواهد بود. و بنابراین، می باید آنچه را که  می دانیم درست  است انجام دهیم.

گ:  در اینجا شاید  روا باشد که به فلسفه ی دوید هیوم  بپردازیم. هیوم نیز مانند جان لاک از سوگیران آزمون گرایی ست. به باور او هیچ چیز را مگر  به یاری آزمودن نمی توان دریافت . اما ما هرگز نمی توانیم به دریافت خویش  باور کنیم . این گمانوری skepticism   او بسیار  با دانش امروز  کوانتم فیزیک هماهنگ  است.   

همانگونه که در پیش گفته ایم، ما هرگز  نمی توانیم هیچ باوری را در باره ی جهان اثبات کنیم .  و تنها می توانیم بگوییم که این باور را نمی توانیم رد نماییم  . برای نمون امروزه گزاره ی "قوی سیاه"  بسیار بر سر زبانها افتاده است.  این گزاره تمثیل بسیار با هوده یی برای نشان دادن شیوه ی دانش و آزمون پیشگزاره hypothesis در یک نگرش theory است.

تا پیش از  رفتن اروپائیان به استرالیا،  آنها بر این  باور بودند که  همه ی قوها سپید  رنگند. پس پیش گزاره ی شیوه ی دانش در باره ی رنگ قو این بود که "همه ی قو ها سپید هستند".  و دیدن هر قو در هر زمان و در هرکجا مانند به آزمون کشیدن این پیشگزاره بود و هر قوی تازه ای  که دیده می شد چون سپید بود  این پیشگزاره را تأیید می نمود و بر استواری این باور دانشورانه می افزود.  

  اما پس از  آنکه سپید پوستان در استرالیا سرنشین شدند  برای نخستین بار قویی سیاه را دیدند و پدیداری تنها یک  قوی سیاه کافی بود که پیشگزاره ی "همه ی قو ها سپید هستند" را  مردود نماید.  هیوم  پنداشت "انگیزش"  causation را در کتابش جستاری در باره ی دریافت انسانی  Enquiry concerning Human Understanding بررسی  نموده،  وگر چه آنرا رد نمی کند،  بر این باورست که؛ هنگامیکه می گوییم   " این کرده  چنین گشتنی  را انگیزه بود"، ما براستی نمیتوانیم پیوند  "گشته شدن" را با "کرده" بگونه ی "انگیزش"  اثبات کنیم.   چون هیچ پیدا نیست که روزی دیگر در جایی دیگر آن "کرده" به دیگر بار انگیزه ی همان "گشتن" شود. 
    .

ف:  به باور هیوم اینکه پدیده ای "انگیزه" ی پیدایش پدیده ای دیگر می شود تنها برآمدی از خوی "پندار" ماست، که همانگونه که گفتیم، چون پدیده ای را به پیاپی در  پس پدیده ای دیگر می بینیم  این  "انگیزش" را  برایمان  پدیدار می نماید . و ما چنین دریافت می کنیم  که آن دو  پدیده با هم پیوندی علت و معلولی  دارند.    

مثلا هنگامیکه فکر می کنیم  توپی که  به هوا پرتاب شده  از این " انگیزش"  بوده است که بازیکنی به آن لگد زده است ، این دریافت ما از این به بار آمده که همیشه دیده ایم  که توپ پس از لگد زدن  بازیکنی به هوا جهیده است، اما اینکه این لگد زدن  همیشه موجب پرتاب توپ می شود قابل اثبات نیست.  برای مثال هنگامیکه در یک بازی کامپیوتری تصویر توپی به هوا می پرد،  ازاین انگیخته نشده است که   بازیکنی تصویری به آن لگد زده است بلکه به این خاطرست که برنامه نویس  کامپیوتری  چنین کرده ایی را در آن  بخش از بازی  نوشته ست.  و البته از دید  کوانتم فیزیک  این  دیرباوری هیوم Hume scepticism با اصل نااطمینانی  هایزنبرگ  Heisenberg uncertainty principle هماهنگ ست.   در اثر این گمانوری و دیرباوریست ست که هیوم  به آزادی   liberty باور دارد.  ودر همان حال او به  پیش گزیدگی   determinism باورمندست . 

در فلسفه ی شرق این پنداره ها به  اختیار و جبر شناخته می شوند مثلا خیام،  با دریافت ذهن ریاضی خود ، مانند لایب نیتز به این باور رسیده بوده ست که دستگاه  معادلات هستی  "ریختی از پیش گزیده شده" دارند و از این روست که می گوید: 
بر لوح نشان بودنی ها بوده ست/ پیوسته قلم زنیک و بد فرسوده ست 
از روز ازل هر آنچه بایست بداد/ غم خوردن و کوشیدن ما بی هوده ست  
اما مولانا تا اندازه ای به " بخودگزینی" در میان  این "از پیش گزیدگی" باور داشته،   زیرا  می گوید: 
اختیاری هست ما را در جهان / حسّ را منکر نتانی شد عیان 
سنگ را هرگز نگوید کس بیا  وز کلوخی کس کجا جوید وفا .
 و یا که میگوید: 
حس را حیوان مقرست ای رفیق / لیک ادراک  دلیل آمد دقیق 
زان که محسوس است ما را اختیار / خوب میاید براو  تکلیف کار 
در عین حال در باره ی از پیش گزیدگی می گوید: 
ما همه شیریم شیران  علم/ حمله مان از باد باشد دم بدم.
این دشواری میان جبر و اختیار از  منطق  ارستاتل (ارسطویی)  بر میاید. زیرا در  این منطق هر پدیده یا A است یا نه A. و قانون ارسطویی   "از میان بردن  میان" The law of the exclusion of the middle که  در زبان فلسفه ی سنتی  به " اجتماع نقیضین محال ست" ریخت گرفته،  این امکان را نمی دهد که پدیده ای  به همزمان هم A باشد و هم  نه A.    

 برای نمون اگر فیل از فنجان بزرگترست به همزمان نمی تواند از فنجان کوچکتر هم باشد. در منطق ها ی نو  این دشواری چاره شده است. در منطق بایز   Bayes فیل می تواند ۹۹  در صد از فنجان بزرگتر باشد و ۱ در صد از فنجان  بزرگتر نباشد. و اگر  فرضا کسی در  جایی، مانند یک سیرک،  فنجانی دید که از فیلی بزرگتر بود با بکارگیری "روندار یادگیری بایز"  Bayesian Learning.Process  می تواند درجه ی پیش باوری   a priori degree of belief خود را در باره این  گزاره که "فیل از فنجان بزرگترست" را  به درجه ی پسین باوری  a posteriori degree of belief بالاتری  ببرد، مثلا  درجه ۹۸  در صد "فیل از فنجان بزرگترست" و ۲ در صد "فیل از فنجان بزرگترنیست"، یا ۹۸/۵ در صد و ۱/۵ درصد. 

البته این یک راه برا ی چاره کردن دشواری جبر واختیارست و چاره های دیگر را  می توان در کوانتم فیزیک بررسی نمود. پس قوانین انگیزش نیز می توانند  به شیوه ی بایز اندازه گیری شوند.
 
گ:  هیوم می نویسد
این ازسوی همگان پذیرفته شده است  که کارکرد های پیکره های برونی  به بایَست  و ازپیشگزیده (جبری) اند . چون در پیوند حرکت رسانه ئی شان ، در جاذبه اشان ،  در هماهنگی مشترکشان، هیچگونه ردپایی از بی تفاوتی  و یا آزادی دیده نمی شود.  هر پدیده ی ازپیش گزیده  دربندو بستی مطلق است که  می باید در حرکتش از درجه و سویی نشان شده پیروی کند. و  همانگونه که نمی تواند  خودرا به شکل فرشته ، روح  و یا مایه ای برتر در آورد  به همانگون نیز نمی تواند از آن راستای دقیق در  مسیر خود منحرف گردد.  بنابرین کرده ی درونمایه ها را باید کرده ای پیشگزیده شده  به نگرش آورد. ( بخش سوم از کتاب  دوم رفتاره ها Treatise)
هیوم همچنین به اینکه زبان و واژه ها در واقع ارزیابی ها و تفسیر های ما از دنیا هستند واقف است. به گمان او در پیرامون  هر واژه هاله ای از تیرگی  و ابهام و جود دارد. و هنگامیکه دو فرد از جبر یا اختیار سخن می گویند -- و یا بگفته او از   پیشگزیدگی و آزادی گزینش -- هرکدام از آنان برداشتی سوا و دیگرگون از آن پنداره در سر دارند. او می نویسد:  
به اندک ترین، می توان چنین  چشمداشت که هر دو سوی یک گفتمان می باید در باره ی مفهوم و پنداره هایی که در پرسش دارند با هم به توافق  رسیده باشند، زیرا که از زمان پیدایش دانش و فلسفه  این مقوله ها با دلبستگی بسیار مورد بررسی و یا بگومگو قرار گرفته اند. و یا که می باید کاوشهای ما در درازای دو هزارسال توانسته باشد که از  نگرش های مردود شده بسوی  درباره های راستین در رسیده  باشند.  زیرا که شناساندنی دقیق از پنداشتهایی که در  آوندوایی و استدلالهای خود بکار می گیریم  بس آسان پدیدار می آید. پس آیا میتوان این تعریف ها را - و  نه تنها آوای  واژه ها شان را -  در باره ی آزمایش ها و کند و کاوهای  آینده قرار داد؟  اما اگر این موضوع را به ریزه کاوی  بیشتر دنبال کنیم  به برآیندی کاملا وارون خواهیم رسید . می توانیم چنین انگار کنیم که هنگامی که  گفتمانی برای زمانی بلند بر پا بوده و هنوز به  برآیندی نرسیده ست در برآورد و بیان آن می باید به اندازه ئی ابهام و تیرگی وجود داشته باشد و بگومگو کنندگان می باید  که  در باره ی پنداره هایی که  موضوع گفتگوهاشان  می باشد انگاشته های ازهم دگرگون داشته باشند. درست است که گفتمان در باره ی برخی از موضوع ها که  کاملا در ماورای   گنجایش دریافت  انسانیست  همچون تکاپویی  بی بهره،  بسان ستیزه با هوا،  هرگز به برآیندی فرجامین نخواهد رسید ؛  برای نمون پرسشهایی در باره ی کی و کجایی آغاز دنیا  و یا  ارز سنجی سامانهای هوشمندی و یا  جایگاه های روان. اما هیچ چیز نمی باید زمانی دراز را برای گفتمان هایی در باره ی پرسشهایی درباره ی زندگی و آزموده های  روزمره درخواست نماید  و تنها آوند درازایی این  گفتگو  ها بخاطر ابهام در سخن آوری هاست  که  هنوز دوسوی گفتگو را از هم سوا می دارد.

ف:  " شاید این  سنجه ی هیوم نزدیک به همان برداشت حافظ  است که: جنگ هفتادو دوملت همه را عذر بنه / چون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند. راستی اینست که ما حقیقت را تنها به گونه ی شایدیک  (احتمالی) می شناسیم .

هیوم برین گمانست که  جبر  یا بزبان او  پیشگزیدگی  determination   پنداره ایست  که از دیدن پدیده های  همانند به پیاپی در پندار ما به وجود می آید   او می نویسد: 
 به آشکار پدیدارست   که اگر همه ی چشم اندازهای  طبیعت به پیاپی آنچنان دگرگون می گشتند  که هیچ دو رویداد هرگز به هم  ماننده نمی بودند و هر پدیده  رخدادی کاملا تازه بود  و هیچ گونه همانندی با آنچه که در پیشتر دیده شده بود  نداشتند آنگاه  اندیشار ما در باره ی از پیشگزیدگی فرجام  و یا پیوند  انگیزش در میان پدیده ها   بسیار سست و ناچیز بود ...   آوندگاری reasoning و برآیندگیری Inference  در باره ی کارکردهای جهان در آن دم به پایان میرسیدند و تنها گذرگاههایی که می توانستند دانش در باره ی هستی راستین را به پندار ما بشناسانند  نودش ها (احساسات)  senses و یادش (حافظه) memory  بودند  . اندیشار ما از بایستگی necessity و انگیزانندگی  causation از  هم ریختی پدیداری کارکردهای طبیعت برخاسته می شود که در آن پدیده های همانند به پیاپی  به هم می پیوندند. و رسوم ما  پندارمان را چنین خوی داده اند که تا با دیدن یک پدیده چشم براه پدیده ی دیگر باشیم .
 بنابراین، هیوم میگوید ما سبب و  انگیزش را تنها به این دلیل  در میابیم که رویدادهایی علت و معلولی را  به پیاپی در پس هم می بینیم.  و از آن چنین یاد میگیریم  که نخستین پدیده   انگیزه ی پیدایش  پدیده ی  پس از آن بوده است. ولی ما نمیتوانیم این انگیزانی را اثبات کنیم. اینکه خورشید فردا از مشرق سر خواهد زد  ، و نه از مغرب ، احتمالی قریب به یقین دارد اما در یقین کامل نیست.  پس  این گمان میرود که در هیچ چیز انگیزش نباشد و  انگیزش تنها ساخته ی پندار ماست. 

او در مثالی در باره ی توپ های بیلیارد میگوید اینکه توپ بیلیاردی در برخورد یا توپ بیلیارد دیگری به جنبش در مسیری مشخص بیاید هم احتمالی است. در اینجا منطق او  به  اندیشار احتمالات بایز نزدیک می شود .در واقع اینکه ما فکر می کنیم که توپ بیلیارد دوم در زاویه و مسیری مشخص به جنبش می افتد به این خاطرست که بر پایه ی آزمون های پیشین خود به درجه ای از باور شخصی   a priori subjective belief   در باره این جنبش رسیده ایم.  

به گفته ی هیوم  اگر شخصی بنام آدم برای نخستین بار این برخورد توپ های بیلیارد را ببیند هیچگونه  باوری در بار ه ی مسیر توپ ها نمی تواند داشته باشد .  هیوم در نوشته ای در باره ی معجزه از همین گونه استدلال بایزی پیروی می کند و می نویسد که نمی توان  به شهادت دست دوم شاگردان مسیح که گفته اند او مرده ای را زنده کرده است باور نمود . زیرا مرده زنده کردن خود احتمالی بسیار ضعیف دارد و احتمال اینکه شاگردان مسیح آدمهای زود باوری بوده اند بیشترست. 

 بینش هیوم در بار ه ی هنر

گ: این جالبست که با وجود آنکه دانش آماری هنوز در نخستین ایستگاه های پیشرفت بود هیوم و کانت این همه  آشکارا توانسته اند اندیشارهای خود را در چارچوب گشتن پذیری ها بازنمایی دهند. اما به آوند کسیکه این همه به آزمون گرایی باور دارد بینش هیوم در باره ی هنر بسیار گیراست. او می پذیرد که  پسند افراد گوناگونست  و می نویسد: 
نودش مردمان  در باره ی زیبایی و زشتیِ از هر گون  اغلب نا همانندست ، حتی هنگامیکه اظهار نظرها در باره ی این پدیده ها همانند باشد.  در هر زبانی گونه ی از واژه های  سرزنش و یا ستایش هست که مردم همزبان  در بکار بردنشان باهم هماهنگ هستند.  همه با هم هماوایند  در آفرین گویی بر فرهمندی ، برازندگی، سادگی، گرمی نوشته و در نکوهش بر گزافه گویی، خود نمایی، سردی و درخشندگی دروغین: اما همینکه داوران در بررسی هاشان به ویژگی ها میرسند این هماهنگی ناپدید می شود
 او سپس می نویسد که :
این طبیعی است که بخواهیم برای پسند معیار و آزمونی بیابیم اما کسانی هستند که می گویند برای پسند و ذوق هیچ معیاری نمی توان یافت. به باور آنان تفاوت  میان داوری و  نودناکی judgment and sentiment  بسیار بزرگ است. همیشه  همه ی نودناکی درست است. زیرا نودناکی هیچ آموزنده ای در ورای خویش ندارد و همینکه انسان از نود خود درباره ی چیزی آگاه شد آن نود راستین است. 
در حالیکه دریافت انسان همیشه درست نیست و با معیارهای درستی همانند نیست .  اما  دریافت می تواند آموزگارانی در ورای خویش داشته باشد که نادرستی  هایش را تصحیح کنند. در میان هزار  داوری تنها یک داوری می تواند درست باشد اما در میان هزار نودناکی همه می توانند درست باشند. زیرا داوری در باره ی چیزی است که در  خود پدیده است و حال آنکه  نودناکی چیزی نیست که در خود پدیده باشد  وتنها در باره ی اثری است که یک پدیده در بخشی از پندار می گذارد. 
زیبایی چیزی نیست که در خود یک چیز باشد  بلکه در پندار کسی است که  به آن چیز می نگرد  و هر پندار زیبایی را بگونه ای می بیند. حتی کسی ممکن است که چیزی را که دیگری زیبا یافته است زشت  بیابد . هرکس می باید به  نود خویش رضا دهد و از سامان دهی بنود دیگران  بپر هیزد.  جستجو برای یافتن زیبایی راستین یا زشتی راستین بی هوده ست.
اگرچه همه ی دستور های هنری بر پایه ی آزمودن و بینش در نودش های مشترک  بشرست ما نباید   چنین بیانگاریم که    احساسات مردمان درهمه احوال  از این  دستورها آسودگی  میگیرد. به باور هیوم نودش زیبایی می تواند با هر چیز کوچکی مانند صدای سرفه  در هنگام شنیدن یک قطعه پیانوی شوپن  از هم پراکنده شود  . او می نویسد : 
 همان هومری که در دوهزارسال پیش درخوشایند آتن و رم بود هنوز در پاریس ولندن در ستود می  آید. همه ی دگرگونی آب و هوا و حکومت و زبان نتوانسته ست  که از فرازمندی او  بکاهد. شاید زورمندان و یا  پیشداوری ها برای کوتاه زمانی سروده سرا یا سخنوری  ناشایست  را  به فراز بگذارد اما آوازه ی او  هرگز  مانا  و همه گیر نخواهد ماند  و هنگامیکه سروده های او را آیندگان و یا بیگانگان  بررسی کنند همه ی آن بیش نمایی ها ازمیان خواهد رفت و نارسایی های  او در رنگهای راستینش هویدا خواهند گشت.
 با این همه نودش یک  کار زیبای هنری نیاز  دارد به داشتن ذوق و لطافت طبع. هیوم می نویسد:
 این پذیرفته شده است که کمال و فرهودگی همه ی نودها یا توانایی های حسی در انست که بتوان خردترین ریزگی ها را به خوبی درگرفت و پروا به آن نداد که هیچ چیز از دیده و نودش بگریزد.   دستگاه بینایی هر چه دقیقتر  و پیچیده تر باشد پدیده هایی  هر چه خردتر را در توان دیدن میگیرد وساخت و   به همگذاردگی آن پدیده را  بهتر در میگیرد.  چشایی  خوب آن نیست که چاشنی های تند وتیز را در میابد که بل آنست که آمیزه ای از مزه های مایه های گوناگون را در نود می آورد. شاید   یک چشایی بسیار نازکپسند delicate  دشواری بزرگی برای هر شخص و دوستانش باشد اما پسندی سخت گیر از زیبایی یا هوشمندی همیشه از صفات دلخواه است زیرا که سرچشمه ی همه ی بهترین و ساده ترین شادی هاست.
 به باور هیوم پسند مردم  می تواند زیر تأثیر پسند دیگران ویا فرهنگ یک کشور دگرگونی پذیرد: 
 اگرچه مردم نازک پسند  بسیار کمیابند اما در هر جامعه ای  به خاطر درستی  دریافتشان و برتری توانائی هاشان  به آسانی شناسایی میشوند. رسیدن آنان به مهتری سرفرازی  پسندشان را نمایانی می دهد و انان را از  پاداش های بزرگی بهرهمند میسازد. بسیار از کسان اگر بخود واگذارده باشند  تنها بینشی تار و پر گمان از زیبایی خواهند داشت  بااین همه اگر زیبایی به آنها نشان داده شود  هنوز توان آن خواهند داشت که از گردش ریبای قلم مو  به شور آیند.
بنابر این  به گمان هیوم پسند  را می توان پرورش داد .او می نویسد: 
 هر گرونده به ستایش  یک سروده سرا و یا سخنور راستین  موجب پیدایش گروندگانی دیگر می شود
  همانگونه که خواهیم دید این بینش به بینش کانت نزدیک است  که می گوید " پسند تنها در جامعه می تواند به وجود آید" و این  گفتمانی خواهد بود در آینده . سپاسگذارم از باشش شما در این گفتمان.

ف: تا گفتگویی  دیگر! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر